بهار سرسبز. بهارباطراوت. کنایه از طراوت و سرسبزی است: بیاراست بزمی چو خرم بهار ز بس شادمانی گو نامدار. فردوسی. چو دستان که پروردگار من است تهمتن که خرم بهار من است. فردوسی. بیاراست او را چو خرم بهار فرستاد در شب بر شهریار. فردوسی. ز روی او که بد خرم بهاری شد آن آتشکده چون لاله زاری. نظامی
بهار سرسبز. بهارباطراوت. کنایه از طراوت و سرسبزی است: بیاراست بزمی چو خرم بهار ز بس شادمانی گو نامدار. فردوسی. چو دستان که پروردگار من است تهمتن که خرم بهار من است. فردوسی. بیاراست او را چو خرم بهار فرستاد در شب بر شهریار. فردوسی. ز روی او که بد خرم بهاری شد آن آتشکده چون لاله زاری. نظامی
آسوده دل. مشعوف. خوشدل. (از ناظم الاطباء) : هنر گیرد این شاه خرم نهان زفرمان او شاد گردد جهان. فردوسی. خردمند و دانا و خرم نهان تنش زین جهانست و دل زآن جهان. فردوسی. سوی مرز ایران نهادند روی دو خرم نهان شاد و آرام جوی. فردوسی. یکی گفت کای شاه خرم نهان سخن راندی چند پیش مهان. فردوسی
آسوده دل. مشعوف. خوشدل. (از ناظم الاطباء) : هنر گیرد این شاه خرم نهان زفرمان او شاد گردد جهان. فردوسی. خردمند و دانا و خرم نهان تنش زین جهانست و دل زآن جهان. فردوسی. سوی مرز ایران نهادند روی دو خرم نهان شاد و آرام جوی. فردوسی. یکی گفت کای شاه خرم نهان سخن راندی چند پیش مهان. فردوسی
بهشت خرم. بهشتی که خرم است. مقصود بهشت معهود است: اگر زو شناسی همه خوب و زشت بیابی بپاداش خرم بهشت. فردوسی. بکوشش بجوییم خرم بهشت خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت. فردوسی. بشادی یکی نامه پاسخ نوشت چوروشن بهار و چو خرم بهشت. فردوسی. بیاراست ایوان چو خرم بهشت می و مشک و عنبر بهم درسرشت. فردوسی. رسانند ما را بخرم بهشت رهانند از دوزخ تنگ و زشت. نظامی
بهشت خرم. بهشتی که خرم است. مقصود بهشت معهود است: اگر زو شناسی همه خوب و زشت بیابی بپاداش خرم بهشت. فردوسی. بکوشش بجوییم خرم بهشت خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت. فردوسی. بشادی یکی نامه پاسخ نوشت چوروشن بهار و چو خرم بهشت. فردوسی. بیاراست ایوان چو خرم بهشت می و مشک و عنبر بهم درسرشت. فردوسی. رسانند ما را بخرم بهشت رهانند از دوزخ تنگ و زشت. نظامی
در بیت ذیل مراد برج حمل است: چرا کواکب را اول از زحل گفتند بطبع آتش از بهر چیست تخم بهار. در جامعالحکمتین آرد:... اما جواب آنچه همی گوید که چرا تخم بهار بطبع آتش است آنست که گوییم: غرضش آنست از این سؤال که همی پرسد که چرا برج حمل که از برجهای بهاریست، آتشی است و ما گوئیم: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است سه برج آتشی است و سه برج خاکی... آتشی حمل و اسد و قوس است... و چو آفتاب که سلطانی بر افلاک طبایع مر او راست به برج حمل آید نباتها همی به جنبش افتد... دانستیم که این برج را کز آفتاب این فعل همی اندرو تازه شود طبعی آتشی است. (از جامعالحکمتین ناصرخسرو صص 271 -273)
در بیت ذیل مراد برج حَمَل است: چرا کواکب را اول از زحل گفتند بطبع آتش از بهر چیست تخم بهار. در جامعالحکمتین آرد:... اما جواب آنچه همی گوید که چرا تخم بهار بطبع آتش است آنست که گوییم: غرضش آنست از این سؤال که همی پرسد که چرا برج حمل که از برجهای بهاریست، آتشی است و ما گوئیم: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است سه برج آتشی است و سه برج خاکی... آتشی حمل و اسد و قوس است... و چو آفتاب که سلطانی بر افلاک طبایع مر او راست به برج حمل آید نباتها همی به جنبش افتد... دانستیم که این برج را کز آفتاب این فعل همی اندرو تازه شود طبعی آتشی است. (از جامعالحکمتین ناصرخسرو صص 271 -273)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
پرده دار. حاجب. در اطراف شاه (بزمان ساسانیان) درباریانی بودند دارای القاب و مناصب عالیه از قبیل دربذ یا رئیس دربار، تگربذ که منصب او شبیه گراندمتر دربار بود، شخص دیگری اندیمان کاران سردار (یا سالار) یعنی حاجب بزرگ و رئیس تشریفات لقب داشت، و پرده دار را خرم باش میگفتند. (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 417)
پرده دار. حاجب. در اطراف شاه (بزمان ساسانیان) درباریانی بودند دارای القاب و مناصب عالیه از قبیل دربذ یا رئیس دربار، تگربذ که منصب او شبیه گراندمتر دربار بود، شخص دیگری اندیمان کاران سردار (یا سالار) یعنی حاجب بزرگ و رئیس تشریفات لقب داشت، و پرده دار را خرم باش میگفتند. (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 417)
درم بارنده. بارندۀ درم. درم ریز، کنایه از بسیاربخشش و سخی: در بزم درم باری و دینارفشانیست در رزم مبارزشکر و شیرشکاریست. فرخی. - ابر درم بار، ابر که باران آن درم بود. - ، بسیار سخی، بسیار بخشنده: میر همه میران، پسر خسرو ایران بواحمدبن محمود آن ابر درم بار. فرخی
درم بارنده. بارندۀ درم. درم ریز، کنایه از بسیاربخشش و سخی: در بزم درم باری و دینارفشانیست در رزم مبارزشکر و شیرشکاریست. فرخی. - ابر درم بار، ابر که باران آن درم بود. - ، بسیار سخی، بسیار بخشنده: میر همه میران، پسر خسرو ایران بواحمدبِن ْ محمود آن ابر درم بار. فرخی